آمد كه خودش جمع كند بستر خود را(شايد كه بييند خنده ي شوهر خود را )ام
روز كه كار خانه كرد و پخت و پز كرد ...زد شانه به زحمت گيسوي دختر خود رابانوي شكسته استخوان گفت به حيدر :تا غسل دهد با پيروهن همسر خود راپنهان ز عليّ و كودكان خود نموده ...زخم گونه و صورت و بال و پر خود راميگفت حسن جان تو دعاكن كه نبيند ...ديگر پسري نقش زمين ، مادر خود راميگفت علي خدا كند دگر نبيند ...مردي وسط مغيره ها همسر خرد را !از زينب خود خواست به جاي او ببوسد ...زير حنجر برادر بي سر خود را !با زينب خود گفت از آن شبي كه بايد ...با دست بگيرد گره معجر خرد را !ميگفت حسينم ، تو در آيينه ي مادرامروز ببين شكستن دختر خود را !
+ نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ساعت 8:29  توسط سعید تاجیک | دل نوشته های سعید تاجیک...
ما را در سایت دل نوشته های سعید تاجیک دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 7:15